سایبان

سایبان
موهایم را آنقدر کوتاه میکنم تا خاطره انگشتانت را از یاد ببرند ، اما دیری نمی پاید که خاطراتت دوباره می رویند 
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سایبانی برای آرامش و آدرس farshidmmdi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 مریم هرچه اصرار کرد که به خاطر بودن با او اینگونه تصمیم نگیرد و با چشم بسته در این وادی قدم نگذارد به قول معروف در وی کارگر نیفتاد . ثمین دختر بازیگوشی بود و تمام کارهایش با شیطنت آمیخته بود و همیشه در مدرسه برای خودش و به طبع مریم درد سر درست می کرد.مثلا یک روز که ثمین از پنجره کلاس به بیرون نگاه میکرد پسری که از خیابان رد می شد توجه او را جلب نمود و سعی کرد با او صحبت کند وقتی که در حال پرت کردن موشکی کاغذی به سمت پسر بود مریم در مقام ارشاد اوبر آمد و سعی کرد که موشک کاغذی را از او بگیرد در همین حال معاون مدرسه وارد کلاس شد و آن ها را دید و به دفتر برد و اگر سابقه درخشان مریم نبود کار به جاهای باریک میکشید ویا در ایام  امتحانات که همیشه ثمین سعی میکرد از روی برگه مریم کپی کند و این موضع را همه معلمانشان متوجه شده بودند و بابت این موضوع مریم را که برگه خود را حفظ نمی کند سرزنش می کردند . ولی مریم با این همه  از دوستی با او لذت می برد و همیشه خراب کاری هایش را راست و ریست می کرد و بعد هر دردسری که ثمین به پا می کرد او را زیر بمبارانی از نصیحت ها قرار می داد و به همین دلیل هم از جانب ثمین با اسم پدر بزرگ خطاب می شد . بعدها مریم دلیل دوستی اش را با ثمین در همین بازیگوشی وشخصیت فعال ثمین پیدا کرد .

خانواده ثمین مریم را دورادور  می شناختند چون ثمین همیشه در خانه از مریم صحبت می کرد « مریم اینجوری کرد – مریم اونجوری کرد ، مریم اینو گفت – مریم اونو گفت » و خلاصه یک شمایل کلی از مریم در ذهن افراد خانواده خود ساخت .                        

مریم تنها کسی از دوستان ثمین بود که خانواده اش به او اطمینان داشتند و از بودن ثمین با مریم واهمه ای نداشتند . روزگار چرخید و چرخید و روزها از پس هم رفتند تا اینکه امتحانات ترم اول سال دوم دبیرستان فرا رسید مریم طبق معمول به شدت درس می خواند و امتحانات را به گونه ای پشت سر می گذاشت که گویی در دنیا امتحانی نبوده است . ولی از طرف دیگر ثمین با تمامی کمک ها و امدادهای غیبی که مریم به او می رساند امتحاناتش چنگی به دل نمی زد lang="FA" style="font-size: 18pt; line-height: 115%; font-family: Arial, sans-serif; ">

آن روز پدرثمین آمد با همه دعاهایی که آن دو برای نیامدنش می کردند. پدرش آمد وکارنامه را ازخانم مدیر گرفت نمرات درخشان دخترش دید و گویی که مجسمه آتاتورک مجدداً ساخته شده باشد خشکش زد از دفتر بیرون آمد مریم وثمین در گوشه ای کنار هم نشسته بودند پدر نزد آنها رفت طرز راه رفتنش نشان می داد که عالمی ازسرزنش نثار دخترش خواهد کرد واینگونه هم شد. «من چه کاری باید برایت می کردم که نکردم چه کم داشتی و....3 درس تجدید شدی من چه طور سرمو بالا بگیرم این همه امکانات در اختیارت گذاشتم این همه کتاب کمک آموزشی برایت خریدم و تو هیچ پیشرفتی نکرده ای تو یک دختر بی مسئولیت و سربه هوایی و ...)) ثمین که این حرف ها در مقابل دیدگان دوستان و همکلاسی هایش مانند پتکی بود که بر سرش کوبیده شده بود ناگهان خود را در آغوش مریم پرت کرد و شروع کرد به گریستن .ناگهان مریم گفت دیگه کافیه آقای غفاری خودم بهش کمک می کنم تا هر سه تارو بانمره خوب قبول شه. حالا که چیزی نشده نگران نباشید ثمین خیلی دختر خوبیه ما همه خیلی دوستش داریم  پدر ثمین گفت شما؟ ناگهان ثمین زودتر گفت بابا این مریمه. پدرش گفت  پس مریم تویی من تعجب می کنم تو چه طوری با این دختر دوستی .مریم گفت آقای غفاری دختر شما دختر خوبیه وشایستگی خودشو به شما ثابت می کنه. پدرثمین گفت ثمین باید هر سه تای این درس ها رابا نمره بالای 16 قبول بشه. مریم گفت آقای غفاری من به شما قول می دم. بعد ازاین حرف مریم پدر ثمین کارنامه را توی صورت ثمین پرت کرد و رفت lang="FA" style="line-height: 115%; ">                                                                                                                          

                                                                                            

ثمین که از رفتن پدر خوشحال شده بود گفت پدربزرگ من چه طوری می خوام ریاضی وفیزیک وزیستو بالای 16 بگیرم. مریم گفت نگران نباش خودم بهت درس می دم ولی قول بده خودت کمک کنی  آن دو با هم قرار گذاشتند  تابستان که امتحان تجدیدی شروع می شود با هم درس بخوانند.


نظرات شما عزیزان:

moslemjalab
ساعت18:47---1 آبان 1390
چشم داداش حتما

moslemjalab
ساعت12:39---1 آبان 1390
سلام داداش فرشید...

خوبی؟

داداش خیلی قشنگ خوب بودن.

خیلی خوشحالم که به وبلاگت سر زدم امیدوارم که موفق باشی
پاسخ فرشید: سلام به داداش خودم به خونه خودت خوش اومدی بازم بیا پیشم . ایشالله با هم یه سایت بزنیم. راستی من منتظر خبرت هستم ......


samane
ساعت17:01---30 مهر 1390
سلام

یه نمه به نظر شما رفتار پدر ثمین مصنوعی نبود؟

میتونست طبیعی تر جلوه کنه.مثلابا چهره ی ناراضی و عصبانی سرشو مینداخت پایینو میومد خونه

یا با مریم صحبت میکرد و بعد میومد خونه با ثمین صحبت میکرد

ببخشید این فقط یه نظر بود به هر حال سلیقه ها متفاوته

موفق باشید
پاسخ فرشید: نظر خوبیه به هر حال به بزرگواریتون بخشید ...


فاطمه
ساعت16:43---30 مهر 1390
باز سلام

داستانو خوندم

جالب بود

انشالا موفق باشید وبتونید نویسنده بزرگی بشیدپاسخ: سلام مرسی که اومدی


فاطمه
ساعت16:30---30 مهر 1390
سلام

ازاینکه به وبلاگم سرزدین ممنون

وبتون زیباست ومطالب قشنگی داره مخصوصا اش نخورده ودهن سوخته...واقعا جالب بود

بازم بهم سربزنید خوشحال میشم

موفق باشید


پاسخ:سلام فاطمه خانم مرسی از حضورت باز بیا پیشم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 30 مهر 1390برچسب:, ] [ 15:2 ] [ فرشید محمدی ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

ای دوست خوش آمدی قدم بر دیدگان من نهاده ای بیا ، بیا اینجا در کنار من بنشین تا دلی سیر به هم بنگریم گپی بزنیم چایی بنوشیم و درد و دل کنیم بیا ...
آرشيو مطالب
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 68
بازدید کل : 3558
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 47
تعداد آنلاین : 1